باغچه بیدی 18 - نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

فصل هجدهم – پروژه تانزانیا
======== 
پدر از اتاق خودش تماس گرفت و گفت: اگه سرت خلوت یه خرده با هم حرف بزنیم.
گفتم : بله پدر جون .... تا چند  دقیقه دیگه میام پیشتون .......
گفت : نه پسرم ..... من میام اتاق تو ........
گفتم : چشم ...... بفرمایید ،
بعد از چند دقیقه ؛ صدای چند ضربه به در ؛ حضور پدر پشت در رو اعلام کرد. بلند شدم بطرف در رفتم و گفتم : پدر جون بفرمایید داخل ......  و همزمان با باز شدن در اتاق به اون رسیدم. دستگیره و گرفتم و در رو بطرف خودم باز کرد. پدر وارد شد و سلام و علیک کردیم.
گفتم : کی اومدین دفتر ....... متوجه اومدنتون نشدم. ......
گفت : با مهندس قاسمی  قرار داشتم برای نهایی کردن صدور تجهیزات خط تولید ظروف پلاستیکی و ملامین به دارالسلام ؛ تانزانیا .
پرسیدم به نتیجه رسیدین ؟
گفت : بله خوشبختانه نتایج خوبی حاصل شد ......  با توجه به عدم وجود امکانات زیر ساختی و هزینه بالای انرژی از یک طرف و بر عکس ؛ وجود نیروی کار فراوان و ارزان قرار شد تمرکزمون رو بزاریم روی خطوط  تولید کارگاهی و ارزان ؛ نه صنعتی و اتوماتیک  ...... مهندس پیشنهاد کرد خطوط دیگه ای هم که مکمل هست رو بخریم و  بصورت یک مجموعه بفرستیم بره اونطرف
گفتم : مثلا ؟ ......
ادامه داد : مثلا خط تولید کلید و پریز  برق ، ......... مثلا خط تولید اف اف و آیفون تصویری  ....... خط تولید کفش مردانه و زنانه  ........ بهش گفتم  میشه این کار رو کرد. مهندس گفت ؛ فقط یک مشکل کوچولو هست .
پرسیدم : چه مشکلی ؟
 
گفت ؛ حتما باید همراه تجهیزات استاد کار ماهر هم به اونجا بفرستیم ؛ تا خطوط رو راه اندازی و کارگرای بومی رو آموزش بدهند .
گفتم : خب این خیلی هم خوبه ........ الان استاد کارهای زیادی داریم که متاسفانه به دلیل رکود اقتصادی بیکارند. فکر می کنم با  این وضع داوطلبان زیادی وجود دارند. که میشه اعزامشون کرد.
مهندس گفت : طرح توجیهی همه صنایع مورد نیاز رو تهیه کردم که میدم خدمتتون ....... و بعد حدود سی تا طرح رو بهم داد . که باید به اتفاق مرور کنیم و در موردشون تصمیم بگیریم.
تشکر کردم از بابا و گفتم : من هر وقت بفرمایید در خدمتم.
بابا ادامه داد . من یه مروری کردم و طرح ها خوب انتخاب شدن و از نظر بازگشت سرمایه ؛ قطعا جواب میده . بقکرم رسید بهت پیشنهاد بدم سرمایه بنیاد راشدی رو هم توی این مسیر بکار بندازیم. البته امکان استفاده از اعتبارات صندوق توسعه صادرات هم  برای صدور خدمات فنی مهندسی داریم.
گفتم : پیشنهای خوبی هست. اگر به جمع بندی نهایی رسیدم که وارد بشیم از سرمایه بنیاد هم استفاده می کنیم.
پدرگفت : این خدمت به مملکت هم هست. برای نیروی ماهر و متخصص کشورکار ایجاد می کنیم. ، مواد اولیه از ایران صادر میشه . در آمدش هم بر می گرده همینجا توی کشور ......
گفتم : فقط من شنیدم برگشت پول از آفریقا کمی مشکله ......
پدر جواب داد : در این مورد هم با مهندس صحبت کردیم  ..... تانزانیا منابع سرشار طبیعی و گیاهی داره. از معادن گرفته تا میوه های گرمسیری .......... که بسیار مرغوب و ارزان هستند. میتونیم تهاتر کنیم. یعنی در ازای در آمد های حاصل محصولاتی مثل  چای ، قهوه ، کاکائو ، کشونات که همون بادوم هندی هست و یا گوشت تازه وارد کنیم. حتی ذرت دامی و خوراکی برای صنایع روغن سازی و دامداری ها .... محصولات بسیار متنوعی هست برای تهاتر  ...
گفتم : این عالیه ولی سرمون خیلی شلوغه میشه ؛ فکر می کنم لازمه یک مجموعه مستقل باید برای این کار
 
ایجاد کنیم.
پدر گفته من رو تایید کرد و گفت: پیشنهادم اینه که کارهای دفتر رو بسپریم به یک مدیر و تو فقط متمرکز روی این پروژه کار کنی ......
گفتم : من تجربه کارهای اینجوری رو ندارم. میترسم از پس اش  بر نیام ......
زد رو شونه ام و گفت : بر عکس من معتقدم قطعا توان انجام  این کار رو داری.
نهایتا قرار شد جلسه ای مشترک با مهندس قاسمی بگذاریم و مطالعات اجرایی کار رو شروع کنیم.
بابا انگار چیزی یادش افتاده باشه گفت : آخ  داشت یادم  می رفت ، من اصلا برای کار دیگری اینجا  اومدم.
می خواستم  خبری از پرونده  مادرت بگیرم . بینم به کجا رسیده؟
گفتم وکلامون پیگیر هستند بهم قول دادن اواخر این هفته یا اوایل هفته بعد ؛ اخبار جامع تری بهمون بدن
گفت : امیدوارم کوتاهی های گذشته مادرت رو ببخشی و بعد از رهایی از این مشکل اونو زیر بال و پرت  بگیری . مادر در مذهب و مرام ما حق بزرگی به گردن فرزندانش داره ..... می خواستم فقط این رو بهت یادآوری کنم. مطمئن باش ملیحه ام در این زمینه همراهیت می کنه ........
گفتم: راستش خودم هم به همین فکر می کردم. می خواستم سر فرصت نظر ملیحه رو بپرسم . بعد تصمیم بگیرم......
حالا که شما هم فرمودید. حتما با موافقت و همراهی ملیحه در این زمینه عمل خواهیم کرد ..... بازم ممنونم از همه کمک ها و راهنمایی هایی که به من کردین و خواهید کرد.
پدر بلند شد بغلم کرد ، من رو بوسید و گفت: زنده باشی پسرم.  ما یه ذره از خوبی های پدرت رو هم نتونستیم و نمی تونیم جبران کنیم.

 

                                                                                                پایان فصل هیجدهم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: باغچه بیدی
برچسب‌ها: رمان باغچه بیدیباغچه بیدیباغچهبیدینیروی هوایی پیروزیرمانمیدان باغچه بیدیسرای محله باغچه بیدیمحله باغچه بیدیصلاح الدین احمد لواسانیصلاح الدین احمدلواسانیاحمد لواسانیعاشقانهعشق رمان عشقیرمان عاشقانهرمانقصه عشقعاشقانه

تاريخ : پنج شنبه 23 آبان 1398 | 17:43 | نویسنده : کاتب |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.